پسرک پشت کامپیوترش نشسته بود و مثل ریچارد کلایدرمن
در حال اجرای یک سونات زیبا روی کیبوردش بود. می خواست
هر چه احساس توی دلش جمع کرده بود را به زور بچپاند سرِ
انگشتانش و انگشتانش عشقش را تبدیل به صفر و یک کرده
و بریزند به حلق کابلی که می رفت و می رفت تا به پریز تلفن
می رسید.کابل ها هم این صفر و یک های قرمزِ آتشین را بدو
بدو برسانند به اداره مخابرات... و خلاصه این اعدادِ داغِ پر از
تمنا و بوسه با اشعه های کاتدی پرتاب شوند و مثل حشره
هایی که توی جاده می چسبند به شیشه ماشین و تصویر
رنگی زیبایی را خلق می کنند، بچسبند به مانیتور دخترک
قصه ی ما. دخترک قصه ی ما روی میزش پُر بود از پفک نمکی
و پاستیل و همانطور که توی رویاهایش در حال تاب بازی بود
رفت برای خودش یک لیوان چایی بریزد...
- : عزیزم هستی؟
: ببین تو مال من بشو، من دنیا رو به پات می ریزم...
: با هم می ریم ایتالیا، فرانسه، همه ی کافه های پاریس رو
می گردیم
: تو مال من بشی با تو دنیا رو می گردم...
: عزیزم کجا رفتی؟ چرا چیزی نمیگی؟
دخترک قصه ی ما با لیوان چایی اش برگشت. به این فکر می
کرد که چرا پاستیل اینقدر خوشمزه است و اینکه برای فردا
شب کرانچی بگیرد یا همان پفک نمکی بهتر است. سوار تابِ
رویاهایش شد و شروع کرد به تاب خوردن...
- : گوش میدی به حرفهام؟
: من دوسِت دارم.نه! عاشقتم. شب و روزم شده فکر کردن
به تو. به دستهات. به چشمهات.
: دارم میمیرم از دوریت. اگه مالِ من بشی با تو دنیا رو می
گردم
: کجایی؟ یه چیزی بگو...
: BUZZ!
دخترک قصه ی ما که در حال چُرت زدن بود از جایش پرید!
لعنتی، این دیگر چه صدایی بود؟ شاید گربه ی مادر مرده ی
توی حیاط بود که روی سقف ماشین پریده بود. یادش افتاد که
مانیتورش را Stand by کرده تا با خیال راحت پفک اش را
بخورد. ( حیف که من راوی داستانم و نمی توانم از آدمهای
قصه ام سوال بپرسم وگر نه از این دخترکِ قصه می پرسیدم
آخه پفک خوردن چه ربطی به خاموش کردن مانیتور دارد؟ من
که هرچی فکر می کنم ربطی برایش پیدا نمی کنم )
یادش افتاد که مانیتورش را Stand by کرده تا با خیال راحت
پفک اش را بخورد. نگاهی به ساعت دیوار اتاقش انداخت.4
صبح بود. حس کرد که خوابش می آید. بی آنکه کامپیوترش را
خاموش کند، بلند شد، چایی اش را تحویل دستشویی داد،
مسواکش را زد و ولو شد روی تخت. چشمانش آرام آرام
سنگین شد و ...
- : عزیزم گوش میدی به حرفهام؟
: میدونم الان داری حرفهام رو می خونی و از شدت
خوشحالی چیزی نمی تونی بنویسی!
: تو اگه مالِ من بشی من می برمت همه ی دنیا رو بگردیم.
کافه های پاریس. موزه لوور ، ونیز...
- : امشب برام یک شب فراموش نشدنیه. حالا که تو این
لحظه، توی دنیا فقط من و تو بیداریم و حتی خدا هم خوابیده،
می خوام بهت بگم دوسِت دارم... نه! عاشقتم.
: عزیزم گوش میدی به حرفهام؟
: ...
: ...
دخترک تا صبح آروغ پفک نمکی و پاستیل می زَد...!
آقا داریوش این داستانتون با بقیه فرق می کنه
راستش با تمام احترامی که برای خودتون و قلمتون قائلم باید بگم کمی اشتباه کردید.
ممکنه هنوز از این دخترها باشن ولی از اول هم از این پسر نداشتیم
671194 بازدید
551 بازدید امروز
384 بازدید دیروز
5119 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian