×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× im only responsible for what i say not for what you understand
×

آدرس وبلاگ من

cardinal.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/cardinal2

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

عمو یادگار...خوابی یا بیدار


باهمه ی جانش تمام راه را دویده بود. نفسش بالا نمی آمد، سینه اش می سوخت. آب دهانش را تند و تند قورت می داد و سعی می کرد نفس هایش را عمیق تر بکشد. کسی توی تاریکی داد زده بود : اینوقت شب اینجا چه غلطی می کنی، و او دویده بود. اول از این سمت خیابان به آن سمت، بعد میدان را دور زده و انداخته بود توی سراشیبیِ تند کوچه، یکی دو باری کله کرده بود و بعد پله های ردیف شده ی سمت راست کوچه را دیده بود. از روی نرده ی تا کمر، پریده و رسیده بود به پله ها. ریز و تند تمامشان کرده بود و پیچیده بود توی کوچه ی سمت راستی. فکر می کرد نباید فقط به سمت راست مغز و دست و پایش اعتماد می کرده و باید یک کوچه به چپ، یک کوچه به راست می کرده، برای همین خواست باز هم بدود. رگ پای راستش گرفته بود و نفسش بالا نمی آمد. دستش را روی ساق پایش کشید و از روی شلوار چند تار مو را محکم کشید. هنوز ول نکرده بود. پاچه اش را بالا داد و این بار چند تار مو را بیشتر و محکمتر. تیری تا مغزش رفت، پای راستش جفتکی زد و شل شد. بذاق دهانش تند کار می کرد و هر چه تف می کرد باز توی دهانش آب جمع می شد. نباید می ایستاد شروع کرد به راه رفتن. کوچه تاریک و تاریکتر می شد. بن بست بهزاد. همچین چیزی توی ذهنش نقش بست. از آن پلاک های فلزی آبی و سفید رنگ که بن بست هایش به خط نستعلیق نوشته شده و بهزادش هم شبیه فونت بی- لوتوس است و زیرش هم توی یک ستاره ی پنج پر نوشته شده منطقه ی هفت! نمی دانست این یکی واقعاً خیالبافی ست یا وقتی پله ها را تند و ریز پایین آمده و سمت راست پیچیده آنرا دیده. از دور صدای رامپ و رومپ پوتین ها را می شنید. کارش تمام بود، این را وقتی فهمید که به ته کوچه رسید. بن بست بهزاد. تندی دیوار ها را پایید. بلندتر از این حرف ها بود که با یک شیرجه دستش به تاج دیوارها برسد. شش ماهش نشده بود که جنگ و بمب و میگ های عراقی از شهر فراری شان داده بود. پنیرهای محلی تب مالتی به جان مادرش می اندازند که او دیگر رنگ شیر مادرش را نمی بیند. بعد از آن شیر خشک خور می شود. از همان قوطی های زرد رنگی که رویش نوشته بود پیامبر اکرم (ص) : اساس اسلام بر پاکیزگی است. از آن قوطی ها همین جمله را یادش مانده. توی تاریکی شب کسی داده زده بود : پدر سوخته، اینوقت شب اینجا چه غلطی می کنی و او در رفته بود. نشست و تندی کیفش را باز کرد. جزوه هایش را به سرعت ورق زد. جز یک مشت فرمول های شیمی و چند رابطه ی ریاضی چیزی نداشت. با این حال تصمیم گرفت برای محکم کاری هم که شده آن ها را بخورد. فرمول ها و رابطه ها یکی یکی با بذاق دهانش خیس می شدند و نرم پایین می رفتند. زیپ پشتی کیفش را کشید. پر از قبض های پرداخت نشده ی آب و برق و نفت و گاز و هوا بود. قرار بود نفت و گاز و آب و برق را مجانی سر سفره ها بیاورند، با این حال وقتی برای فکر کردن به این چیزها را نداشت؛ حالا یک مشت قبض پرداخت نشده روی دستش مانده بود که خطرناک بود. اگر دستگیر می شد او را به جرم این ضربه های مهلکی که به پایه های نظام زده بود، محکوم می کردند. آب و برق را اول خورد و بعد گاز را پایین داد. هر چه نباشد قبض گاز سنگین تر و نفس گیر تر بود. یادش افتاد چند ماهی هم شده که شارژ ساختمان را نداده. دلش می خواست گریه کند. نمی دانست بغض کرده یا جزوه ها و قبض های بدهکاریش راه گلویش را گرفته. باز کیف اش را گشت، چیزی نمانده بود. حالا دیگر سبک شده بود و مهم نبود که کسی از توی تاریکی سرش داد بزند : آی مرتیکه این وقت شب اینجا چه غلطی می کنی. بلند شد و لنگان لنگان به راه افتاد. به سر کوچه نرسیده بود که کسی داد زد : آهای اخوی، یک لحظه تشریف بیار اینجا! کجا داری میری این وقت شب؟ دارم میرم خونه... اینجور وقت ها نمی دانست باید ته حرفش را با چه تمام کند. حاجی، اخوی، برادر، جناب. دو نفر دیگر هم که سوار موتور بودند از دور پیدایشان شد. حالا سه نفری لِنگش را باز کرده بودند و بازرسی اش می کردند. خیالش راحت بود که همه ی مدرک جرم هایش را از بین برده. کارت دانشجویی اش تا از جیب پالتویش روی زمین افتاد، سه نفری با باتوم به جانش افتادندـ

یکشنبه 18 اسفند 1392 - 6:34:49 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 20 اسفند 1392   1:17:46 AM

سرکار خانم یلدا دوست بزرگوار

اختیار دارید خانم . انجام وظیفه بود . گرچه یقین دارم اون دوست عزیز هم منظور بدی نداشته و قصد و نیتش خوشحال کردن شما بوده تا از حال و هوای غم و اندوه در این آستانه ی سال نو بیرون بیایید.از دست دادن عزیز دردی جانکاهه اما زندگی ادامه داره و ما ملزم به ادامه ی این زندگی .گرچه سخته اما با آرزوی شادی روح عزیزانمون میبایست به آغوش زندگی برگردیم و راضی باشیم به حکم قادر متعال .

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 20 اسفند 1392   1:09:21 AM

رفیق عزیزم همایون

چگونه ای داداش؟ ایشالا رفع کسالت شده باشه .مومن دیر به دیر سر میزنی. ما که این تو دلمون خوش بود تو جماعت آقایون به تو که اونم دریغ میکنی . البته ردت رو تو وب بچه ها تو پرشین دارم و همین که میبینم سلامتی خوشحالم .

راستش بقدری دلتنگ شیرازم که خدا میدونه اگه هستی هنوز که جای ماروهم سبز کن و خوش باش اگر هم برگشتی که امیدوارم بهت خوش گذشته باشه . از نشستن رو لبه ی دیوار باغ ارم و راهپیمایی هاش تا فلکه دانشجو و دوباره برگشتن تا میدون اطلسی خاطره ها دارم هوارتا. منم برات سالی پر از بهروزی و کامرانی و سلامتیِ  خودت و خانواده ی محترمت آرزو میکنم.سر بزن خوشحالم میکنی رفیق

http://2darajahzireshab.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 19 اسفند 1392   6:58:20 PM

بادرود وتشکر که زحمت کشیدید ودروبلاکم متنی نوشتین که خودم روم نمی شد بنویسم تشکر فراوان شاد باشید

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 19 اسفند 1392   1:16:17 PM

خانم بهانه لطف همیشگی شماست .ممنونم و خوشحالم که تونستید ارتباط برقرار کنید.

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 18 اسفند 1392   7:27:11 PM

ضمن عرض سلام و ادب و ارادت خدمت شما دوست خوبم جناب آقای داریوش عزیز

قربان اونقدر فضاسازیتون زنده و آشکار بود که من حس کردم تمام این داستان روی پرده ی سینما واسم به نمایش گذاشته شده .. اونقدر زنده که گاهی خودمو نزدیک به شخصیت داستان حس میکردم مثلا اونجاییکه قبوض نامبرده را قورت میداد منم همون حس  رو پیدا کردم ویا وقتی آب دهانم را قورت میدادم خودم رو خیلی  به این داستان نزدیک دیدم.. مرسی فوق العاده بود مثل همیشه

ارادتمند شما.. بهانه

آخرین مطالب


جان من است او


big bang


فانتزی بُعد یازدهم


its a mans


it takes



infinity


اولین قانون جهان


soridan


fantasy


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

662396 بازدید

366 بازدید امروز

296 بازدید دیروز

3456 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements